رباعی شماره ۲۰۱ از چهرهٔ عاشقانه‌ام زر بارد


از چهرهٔ عاشقانه‌ام زر بارد
وز چشم ترم همیشه آذر بارد
در آتش عشق تو چنان بنشینم
کز ابر محبتم سمندر بارد
 

رباعی شماره ۲۰۲ از دفتر عشق هر که فردی دارد


از دفتر عشق هر که فردی دارد
اشک گلگون و چهر زردی دارد
بر گرد سری شود که شوری است درو
قربان دلی رود که دردی دارد
 

رباعی شماره ۲۰۳ طالع سر عافیت فروشی دارد


طالع سر عافیت فروشی دارد
همت هوس پلاس پوشی دارد
جایی که به یک سؤال بخشند دو کون
استغنایم سر خموشی دارد
 

رباعی شماره ۲۰۴ دل وقت سماع بوی دلدار برد


دل وقت سماع بوی دلدار برد
ما را به سراپردهٔ اسرار برد
این زمزمهٔ مرکب مر روح تو راست
بردارد و خوش به عالم یار برد
 

رباعی شماره ۲۰۵ گل از تو چراغ حسن در گلشن برد


گل از تو چراغ حسن در گلشن برد
وز روی تو آیینه دل روشن برد
هر خانه که شمع رخت افروخت درو
خورشید چو ذره نور از روزن برد
 

رباعی شماره ۲۰۶ شادم به دمی کز آرزویت گذرد


شادم به دمی کز آرزویت گذرد
خوش دل به حدیثی که ز رویت گذرد
نازم به دو چشمی که به سویت نگرد
بوسم کف پایی که به کویت گذرد
 

رباعی شماره ۲۰۷ گر پنهان کرد عیب و گر پیدا کرد


گر پنهان کرد عیب و گر پیدا کرد
منت دارم ازو که بس برجا کرد
تاج سر من خاک سر پای کسی است
کو چشم مرا به عیب من بینا کرد
 

رباعی شماره ۲۰۸ گفتار دراز مختصر باید کرد


گفتار دراز مختصر باید کرد
وز یار بدآموز حذر باید کرد
در راه نگار کشته باید گشتن
و آنگاه نگار را خبر باید کرد
 

رباعی شماره ۲۰۹ دردا که همه روی به ره باید کرد


دردا که همه روی به ره باید کرد
وین مفرش عاشقی دو ته باید کرد
بر طاعت و خیر خود نباید نگریست
در رحمت و فضل او نگه باید کرد
 

رباعی شماره ۲۱۰ قدت قدم زبار محنت خم کرد


قدت قدم زبار محنت خم کرد
چشمت چشمم چو چشمه‌ها پر نم کرد
خالت حالم چو روز من تیره نمود
زلفت کارم چو تار خود در هم کرد
 

رباعی شماره ۲۱۱ من بی تو دمی قرار نتوانم کرد


من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
 

رباعی شماره ۲۱۲ از واقعه‌ای تو را خبر خواهم کرد


از واقعه‌ای تو را خبر خواهم کرد
و آن را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
 

رباعی شماره ۲۱۳ آن دشمن دوست بود دیدی که چه کرد


آن دشمن دوست بود دیدی که چه کرد
یا اینکه به غور او رسیدی که چه کرد
می گفت همان کنم که خواهد دل تو
دیدی که چه می گفت و شنیدی که چه کرد
 

رباعی شماره ۲۱۴ جمعیت خلق را رها خواهی کرد


جمعیت خلق را رها خواهی کرد
یعنی ز همه روی به ما خواهی کرد
پیوند به دیگران ندامت دارد
محکم مکن این رشته که واخواهی کرد
 

رباعی شماره ۲۱۵ خرم دل آنکه از ستم آه نکرد


خرم دل آنکه از ستم آه نکرد
کس را ز درون خویش آگاه نکرد
چون شمع ز سوز دل سراپا بگداخت
وز دامن شعله دست کوتاه نکرد
 

رباعی شماره ۲۱۶ عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد


عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد
زهری که رسد همچو شکر باید خورد
هر چند تو را بر جگر آبی نبود
دریا دریا خون جگر باید خورد
 

رباعی شماره ۲۱۷ عارف به چنین روز کناری گیرد


عارف به چنین روز کناری گیرد
یا دامن کوه و لاله‌زاری گیرد
از گوشهٔ میخانه پناهی طلبد
تا عالم شوریده قراری گیرد
 


رباعی شماره ۲۱۸ من صرفه برم که بر صفم اعدا زد


من صرفه برم که بر صفم اعدا زد
مشتی خاک لطمه بر دریا زد
ما تیغ برهنه‌ایم در دست قضا
شد کشته هر آنکه خویش را بر ما زد
 

رباعی شماره ۲۱۹ حورا به نظارهٔ نگارم صف زد


حورا به نظارهٔ نگارم صف زد
رضوان به عجب بماند و کف بر کف زد
آن خال سیه بر آن رخ مطرف زد
ابدال زبیم چنگ در مصحف زد
 

رباعی شماره ۲۲۰ گر غره به عمری به تبی برخیزد


گر غره به عمری به تبی برخیزد
وین روز جوانی به شبی برخیزد
بیداد مکن که مردم آزاری تو
در زیر لبی به یا ربی برخیزد
 

رباعی شماره ۲۲۱ خواهی که تو را دولت ابرار رسد


خواهی که تو را دولت ابرار رسد
مپسند که از تو بر کس آزار رسد
از مرگ میندیش و غم رزق مخور
کین هر دو به وقت خویش ناچار رسد
 

رباعی شماره ۲۲۲ این گیدی گبر از کجا پیدا شد


این گیدی گبر از کجا پیدا شد
این صورت قبر از کجا پیدا شد
خورشید مرا ز دیده‌ام پنهان کرد
این لکهٔ ابر از کجا پیدا شد
 

رباعی شماره ۲۲۳ دل خسته و سینه چاک می‌باید شد


دل خسته و سینه چاک می‌باید شد
وز هستی خویش پاک می‌باید شد
آن به که به خود پاک شویم اول کار
چون آخر کار خاک می‌باید شد
 

رباعی شماره ۲۲۴ از شبنم عشق خاک آدم گل شد


از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطرهٔ خون چکید و نامش دل شد
 

رباعی شماره ۲۲۵ تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد


تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد
عقل و خرد و هوش فراموشم شد
تا یک ورق از عشق تو از بر کردم
سیصد ورق از علم فراموشم شد
 

رباعی شماره ۲۲۶ انواع خطا گر چه خدا می‌بخشد


انواع خطا گر چه خدا می‌بخشد
هر اسم عطیه‌ای جدا می‌بخشد
در هر آنی حقیقت عالم را
یک اسم فنا یکی بقا می‌بخشد
 

رباعی شماره ۲۲۷ از لطف تو هیچ بنده نومید نشد


از لطف تو هیچ بنده نومید نشد
مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
مهرت به کدام ذره پیوست دمی
کان ذره به از هزار خورشید نشد
 

رباعی شماره ۲۲۸ صوفی به سماع دست از آن افشاند


صوفی به سماع دست از آن افشاند
تا آتش دل به حیلتی بنشاند
عاقل داند که دایه گهوارهٔ طفل
از بهر سکون طفل می‌جنباند
 

رباعی شماره ۲۲۹ کی حال فتاده هرزه گردی داند


کی حال فتاده هرزه گردی داند
بی‌درد کجا لذت دردی داند
نامرد به چیزی نخرد مردان را
مردی باید که قدر مردی داند
 

رباعی شماره ۲۳۰ این عمر به ابر نوبهاران ماند


این عمر به ابر نوبهاران ماند
این دیده به سیل کوهساران ماند
ای دوست چنان بزی که بعد از مردن
انگشت گزیدنی به یاران ماند
 

رباعی شماره ۲۳۱ اسرار وجود خام و ناپخته بماند


اسرار وجود خام و ناپخته بماند
و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند
هر کس به دلیل عقل چیزی گفتند
آن نکته که اصل بود ناگفته بماند
 

رباعی شماره ۲۳۲ چرخ و مه و مهر در تمنای تواند


چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجد خوانان لوح سودای تواند
 

رباعی شماره ۲۳۳ آنها که ز معبود خبر یافته‌اند


آنها که ز معبود خبر یافته‌اند
از جملهٔ کاینات سر یافته‌اند
دریوزه همی کنند مردان ز نظر
مردان همه از قرب نظر یافته‌اند
 

رباعی شماره ۲۳۴ زان پیش که طاق چرخ اعلا زده‌اند


زان پیش که طاق چرخ اعلا زده‌اند
وین بارگه سپهر مینا زده‌اند
ما در عدم آباد ازل خوش خفته
بی ما رقم عشق تو بر ما زده‌اند
 

رباعی شماره ۲۳۵ آن روز که نور بر ثریا بستند


آن روز که نور بر ثریا بستند
وین منطقه بر میان جوزا بستند
در کتم عدم به سان آتش بر شمع
عشقت به هزار رشته بر ما بستند
 

رباعی شماره ۲۳۶ آن روز که نقش کوه و هامون بستند


آن روز که نقش کوه و هامون بستند
ترکیب سهی قدان موزون بستند
پا بسته به زنجیر جنون من بودم
مردم سخنی به پای مجنون بستند
 

رباعی شماره ۲۳۷ قومی ز خیال در غرور افتادند


قومی ز خیال در غرور افتادند
و ندر طلب حور و قصور افتادند
قومی متشککند و قومی به یقین
از کوی تو دور دور دور افتادند
 

رباعی شماره ۲۳۸ در تکیه قلندران چو بنگم دادند


در تکیه قلندران چو بنگم دادند
در کاسه به جای لوت سنگم دادند
گفتم ز چه روی خاست این خواری ما
ریشم بگرفتند و به چنگم دادند
 

رباعی شماره ۲۳۹ هوشم نه موافقان و خویشان بردند


هوشم نه موافقان و خویشان بردند
این کج کلهان مو پریشان بردند
گویند چرا تو دل بدیشان دادی
والله که من ندادم ایشان بردند
 

رباعی شماره ۲۴۰ در دیر شدم ماحضری آوردند


در دیر شدم ماحضری آوردند
یعنی ز شراب ساغری آوردند
کیفیت او مرا ز خود بیخود کرد
بردند مرا و دیگری آوردند
 


رباعی شماره ۲۴۱ سبزی بهشت و نوبهار از تو برند


سبزی بهشت و نوبهار از تو برند
آنجا که به خلد یادگار از تو برند
در چینستان نقش و نگار از تو برند
ایران همه فال روزگار از تو برند
 

رباعی شماره ۲۴۲ مردان خدا ز خاکدان دگرند


مردان خدا ز خاکدان دگرند
مرغان هوا ز آشیان دگرند
منگر تو ازین چشم بدیشان کایشان
فارغ ز دو کون و در مکان دگرند
 

رباعی شماره ۲۴۳ یارم همه نیش بر سر نیش زند


یارم همه نیش بر سر نیش زند
گویم که مزن ستیزه را بیش زند
چون در دل من مقام دارد شب و روز
می ترسم از آنکه نیش بر خویش زند
 

رباعی شماره ۲۴۴ آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند


آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند
خود را به دم آه سحرگاه زند
ای راهزن از دور مکافات بترس
راهی که زنی ترا همان راه زند
 

رباعی شماره ۲۴۵ خوبان همه صید صبح خیزان باشند


خوبان همه صید صبح خیزان باشند
در بند دعای اشک ریزان باشند
تا تو سگ نفس را به فرمان باشی
آهو چشمان ز تو گریزان باشند
 

رباعی شماره ۲۴۶ در مدرسه اسباب عمل می‌بخشند


در مدرسه اسباب عمل می‌بخشند
در میکده لذت ازل می‌بخشند
آنجا که بنای خانهٔ رندان است
سرمایهٔ ایمان به سبل می‌بخشند
 

رباعی شماره ۲۴۷ عاشق همه دم فکر غم دوست کند


عاشق همه دم فکر غم دوست کند
معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند
ما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم
هر کس چیزی که لایق اوست کند
 

رباعی شماره ۲۴۸ نقاش اگر ز موی پرگار کند


نقاش اگر ز موی پرگار کند
نقش دهن تنگ تو دشوار کند
آن تنگی و نازکی که دارد دهنت
ترسم که نفس لب تو افگار کند
 

رباعی شماره ۲۴۹ با شیر و پلنگ هر که آمیز کند


با شیر و پلنگ هر که آمیز کند
از تیر دعای فقر پرهیز کند
آه دل درویش به سوهان ماند
گر خود نبرد برنده را تیز کند
 

رباعی شماره ۲۵۰ خواهی که خدا کار نکو با تو کند


خواهی که خدا کار نکو با تو کند
ارواح ملایک همه رو با تو کند
یا هر چه رضای او در آن است بکن
یا راضی شو هر آنچه او با تو کند