از دو شاخه انگشت


زخم دو هزار سالگی بر پشتش
بغض شب دیر ساله ای در مشتش
استاده در استوای فریاد زمین
خون می چکد از دو شاخۀ انگشتش
 

بر قلۀ عاشقی


در شیشۀ شبنم آفتابت نکنند
می تابی و آئینه حسابت نکنند
تا سینه برازنده ی زخمی نکنی
بر قلۀ عاشقی عقابت نکنند
 

جرعه ای از تو


برقی زد و تشنگی به باران پیوست
عشق از همه سو به جویباران پیوست
خورشید برآب جرعه ای از تو نوشت
دریا به شمار بی قراران پیوست
 

ققنوس دگر


تا در نرسد شبی به کابوس دگر
پیراهن شعله گشت فانوس دگر
این طرفه نگر که زیر خاکستر ماه
در بیضه ی آتش است ققنوس دگر
 

گندم گندم


بذری به شیار خاک صحرا شد گم
جویان چو ستاره اش به شبها مردم
چون خندۀ خوشه بر لب ساقه شکفت
گنجشک سحر سرود :گندم گندم...
 

نه


در سیطرۀ ستم بر آشفتی: نه
با سرخی خون خویش دُر سفتی: نه
بستند به دار شب تورا چون گل سرخ
فریاد به تیرگی زدی گفتی: نه
 

با این همه


بر شاخ بهار لانه ای دارم خشک
هنگام گل آشیانه ای دارم خشک
با این همه کشت آرزویم سبز است
می رویم اگر چه دانه ای دارم خشک
 

عوعوی سگان


بــر خاستـنت تکــان آب از آب است
دریـای تــن آسوده هــمان مرداب است
پشـت سر دوسـت , یاوه سر دادن خصم
عـوعـوی سگان هـرزه در مهـتاب است