هرگز نمرده اند
آن روزها كه خوشي ها و رنج ها
چون مرده هاي محترمي در درون قلبمان
در گور خفته اند
يا هر زمان كه آرزو ،خواب و سرودها
از ما دور مي شوند
و يا در شكاف بيمناك زمان
برق چشمشان اندك اندك
كم نور مي شود
و يا هر لحظه اي كه وقت
مي بافد آرام پردۀ تاريكي
از رشته هاي پندار عمر ما
و مي اندازد بر روي زندگي
من ،
ياد بوسه هاي توام...
آن بوسه ها كه گرم است چون آفتاب
خوشبو تر از عطر سرخ گل
و زيباتر هستند و خوش صدا
چون خش خش ساقه هاي جو
و شيرين تر از انگبين
هستند از براي من.
گاهي كه روح سركش من
رنجور، از اندوه ديگران
ناخرسند از حال خويشتن
لرزناك ،
از آتش سوزان زندگي
بيرون مي جهد از تنم
تا پيوندد به نورتاب جهان
و گم شود در موج هاي زيست
چون هدهدي كه جفت گم كرده
ترسناك
مي نشيند بر همان برج اولي
چابك برمي گردد به جسم من
تا در رنج عشق تو دريابد بيشتر
زيبايي مرگ و زيست
و در من فرونشاند ، سوز تشنگي
در راه من تو آمده اي.
يا كه من زير درخت هاي كاج
سويت آمدم؟
زان روز است كه بوسه ها
همه روز ، يا كه گاه گاه
لب هامان را به هم مي پيوست در نهان
جز وقت گريز پا
يا دم جنبانك هاي تيزپر
يا نسيم تند ياز
كس هرگز نديده رنگشان
نشنيده صدايشان
آن ها ،
هرگز نمرده اند
در ژرف ما
هستۀ شادي نشانده اند.
اندر كرانه هاي دور دست زيست
كه هر دم بيشتر
مي پرد رنگ عمر ما
و در قلب ترسناك زمان
بر گوش مي رساند بانگ خامشي
اي شادي بخش قلب من،
من
ياد بوسه هاي توام.
و با رنگ بوسه هاي تو از ياد مي برم
ترس گذشت وقت.