نقش گمشده

فقط دوقطره باران چهار سمت خیابان را بر می افروزد
فقط دو قطره لرزان که از دو برگ،که از دو چشم درخشان...
گر چه گم شده در این غبار گیج و
دراشیاء رنگ پریده
که این دو قطره نگاه از در و بام همه رؤیاها بر می شود؟
به شیشه های ترک خورده و
به چهره های شکسته در آبگینه های مکدر
می ساید دست
ویا که می سترد برف نشسته بر پروبال کلمات و
سر وروی رهگذران را
بی شباهت آهو
وچشم های گریزندۀ زنی می گردد آیا
ویا به نیمه سیبی که پشت پنجره ای می تابد
به برق نیمۀ دیگر می اندیشد؟
چه گم شده است و
چه خواهد شد
که این غبار پس برود
کوچه در تلالؤ اشیاء شود عرصۀ الماس
دو چشم گمشده در آبگینه ای بدرخشد
و یا که نیمرخی آشنا بگشاید دریچۀ تاریک را؟
فقط دو قطرۀ سرگشته،خواب کوچه و کاشی ها را ر هم می زند
و می فشارد زنگ در و
دالان فروخفته سراسیمه می شود
به زیر سایۀ چتری که با وقار قدم می زند
دوچشم گمشده می بیند
و روشنایی محزونی که از شکاف در می تابد
هوای این دوقطره لرزان را
به رنگ های گمشده ای می آراید
اگر دوقطره لرزان دوسنگریزه شود
ویا دو دانه یاقوت کبود
کسی به سایۀ اشیاء و نقش و نگاری که در هوا متواری است
نمی ساید دست
و ردپای گل خوش رنگی را که پس پردۀ اشیاء
نهان گشته است
نخواهد جست.
جز این دو قطره ویران
که در فراق گمشدگان نقش ستون های ازل می شود
که چرخ می زند این کوچه ها و چشم های گذران را؟
که می گشاید این صاعقه ها را برچترها و
چهره های مه آلود؟
مگر که نقش گمشده پیدا می شود
و یا که سکۀ مفقود در کنار خیابان بدرخشد.