رباعی شمارهٔ ۴۶ آن سنبل تر چو بر لب آب آید


آن سنبل تر چو بر لب آب آید
گل را ز بنفشه زار او تاب آید
با روی تو خورشید برابر می شد
زلفت به طرفداری مهتاب آید

 

 

رباعی شمارهٔ ۴۷ تیر دگران اگر زره بگشاید


تیر دگران اگر زره بگشاید
پیکان تو از موی گره بگشاید
قاپوچی آسمان کمان پشت شود
تیر تو چو در کمانچه طه بگشاید

 

 

رباعی شمارهٔ ۴۸ یا بوی تو از باد صبا می آید


یا بوی تو از باد صبا می آید
یا رایحۀ مشک خطا می آید
یا چین سر زلف تو را بگشادند
یا آهوی چین نافه گشا می آید

 

 

رباعی شمارهٔ ۴۹ این باد معنبر ز کجا می آید


این باد معنبر ز کجا می آید
کز نکهت او دم صبا می آید
یا کرد طواف بر ریاحین بهشت
یا از سر زلف یار ما می آید

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۰ گویند همایی به  هوا می آید


گویند همایی به  هوا می آید
چون سایۀ الطاف  خدا می آید
گفتم غلطی که گر مرا می آید
کوف است به ویرانی ما می آید

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۱ ابر آمد و بر روی هوا می گرید


ابر آمد و بر روی هوا می گرید
چون متهم از شرم و حیا می گرید
معلومم شد که او چرا می گرید
بر عمر تلف گشتۀ ما می گرید

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۲ با نغمۀ داوود کمانچه نزنید


با نغمۀ داوود کمانچه نزنید
زر وزن کنید و بر کپانچه نزنید
گفتم به جواب تو درآیم لیکن
شرطی است که بر کوه طپانچه نزنید

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۳ ای دست نشان قلمت لؤلؤ تر


ای دست نشان قلمت لؤلؤ تر
منشی فلک عبارتت را چاکر
بر بام فلک ز ماه می سازند
از بهر قلمدان تو ما شورۀ زر

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۴ ای دست امید ما به لطف تو دراز


ای دست امید ما به لطف تو دراز
بنواز مرا به لطف ای بنده نواز
هرچند تو بی نیازی از ما ما هم
بر خاک در تو روی بر خاک نیاز

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۵ گر پیر شدم دلم جوان است هنوز


گر پیر شدم دلم جوان است هنوز
سودا و خیال ما همان است هنوز
چون ابروی دوست گر چه پشتم خم شد
دل مایل آن سرو روان است هنوز

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۶ ای باد نشان کوی دلدار بپرس


ای باد نشان کوی دلدار بپرس
از ماش دعا رسان و بسیار بپرس
صد بار اگر ز یار بر دل بیش است
او را تو به جان او که صد بار بپرس

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۷ بیداری شبهای من از اختر پرس


بیداری شبهای من از اختر پرس
حال دل پر خون ز لب ساغر پرس
بی زر ز لب دوست به کامی نرسند
ای دوست بیا و از من بی زر پرس

 

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۸ ماییم و هزار گونه خودکامی خویش


ماییم و هزار گونه خودکامی خویش
مستوجب آتشیم از خامی خویش
ای شاه رسل مرا فرو نگذاری
در روز جزا به حق هم نامی خویش

 

 

رباعی شمارهٔ ۵۹ بنشست به ناز سرو در دامن باغ


بنشست به ناز سرو در دامن باغ
لاله ز کرشمه  برداشت ایاغ
تا خرم و خوش بود شبستان چمن
در پای درخت لاله بر گرد چراغ

 

 

رباعی شمارهٔ ۶۰ سرو آمد و بنشست به رعنایی باغ


سرو آمد و بنشست به رعنایی باغ
لاله ز دگر طرف به لالایی باغ
بخرام به باغ تا که خوبان چمن
دیگر نزنند لافِ زیبایی باغ

 

 

رباعی شمارهٔ ۶۱ ای ماه گرفته روی آن ماه دریغ


ای ماه گرفته روی آن ماه دریغ
آن ماه بود به رنج ای ماه دریغ
گر آه و دریغ گفتنم سود بُدی
صد بار بگفتمی که صد آه دریغ

 

 

 

رباعی شمارهٔ ۶۲ هر چند که یار پارسا باشد گرگ


هر چند که یار پارسا باشد گرگ
از بره همان به که جدا باشد گرگ
بیرون مهل از خانه زن ار خلق ولیست
خر بسته به ار چه آشنا باشد گرگ

 

 

رباعی شمارهٔ ۶۳ در مانده به چنگ شیر و دندان پلنگ


در مانده به چنگ شیر و دندان پلنگ
در سینۀ اژدها و در کام نهنگ
سر کوفته و مغر برآورد به سنگ
به زان که بود سلیطه ای با تو به جنگ
 

رباعی شمارهٔ ۶۴ نور تو که در سینه نهان بد چو هلال


نور تو که در سینه نهان بد چو هلال
از شعشعۀ بدر برآمد به کمال
اکنون که عروس سخنت یافت جمال
المنة لله تبارک و تعال
 

رباعی شمارهٔ ۶۵ ای قطره ز دریا برسیدی به کمال


ای قطره ز دریا برسیدی به کمال
از مشرب عذب یافتی آب زلال
نور تو ز بدر است و لطافت ز جمال
المنّة لله تبارک و تعال
 

رباعی شمارهٔ ۶۶ آنها که ببسته اند چون رشتۀ طبل


آنها که ببسته اند چون رشتۀ طبل
بر جعبه میوه های گوناگون حبل
در روضه چو الوان فواکه بینند
قالوا هذا الّذی رزقنا مِن قبل
 

رباعی شمارهٔ ۶۷ بلبل بنشست  باز بر منبر گل


بلبل بنشست  باز بر منبر گل
بگشاد ز هم ورق ورق دفتر گل
بر گل ز رخت آیت خوبی می خواند
جان می پرورد از رخ جان پرور گل
 

رباعی شمارهٔ ۶۸ بشکفت شکوفه باز چون خرمن گل


بشکفت شکوفه باز چون خرمن گل
سبزه بکشید حلّه در دامن گل
در تاک نگر که با سر افرازی خویش
کرده است به ناز دست در گردن گل


رباعی شمارهٔ ۶۹ تیسیر ز فَسر سخنت یافت نظام


تیسیر ز فَسر سخنت یافت نظام
کشّاف مکمّلی و حاوی کلام
هر نکته که در وقایۀ دین کافی است
در سلک معانی بیان تو تمام
 

رباعی شمارهٔ ۷۰ بدخواه تو صد بلا کشیده چو قلم


بدخواه تو صد بلا کشیده چو قلم
با اشک روان به سر دویده چو قلم
از دست تو تیغ تیز بر سر خورده
سر داده ز دست و پا بریده چو قلم
 

رباعی شمارهٔ ۷۱ تا نرگس یار لاله گون می بینم


تا نرگس یار لاله گون می بینم
چشمم به میان آب و خون می بینم
از عارضۀ چشم تو ای بینایی
اندر عجبم ز خود که چون می بینم
 

رباعی شمارهٔ ۷۲ از خرمن جود خوشه ای می خواهم


از خرمن جود خوشه ای می خواهم
وز کشت جلال توشه ای می خواهم
چون گوش به حال خود همی باید داشت
من گوشه گرفته گوشه ای می خواهم
 

رباعی شمارهٔ ۷۳ ماییم که بی هیچ غمی دم نزنیم


ماییم که بی هیچ غمی دم نزنیم
یک دم به مراد خویش بی غم نزنیم
صدبار شبی بود که صد خار فراق
بر دیده زنیم و دیده بر هم نزنیم
 

رباعی شمارهٔ ۷۴ گر موی تو را مشک خطا می گویم


گر موی تو را مشک خطا می گویم
در تاب مرو که من خطا می گویم
بالای تو گر به سرو گفتم به مرنج
زیرا که حدیث ناروا می گویم
 

رباعی شمارهٔ ۷۵ تا من صفت عارض او می گویم


تا من صفت عارض او می گویم
الحق سخن از او چه نکو می گویم
دل  مایل دوست گشت و من مایل او
زآن هر چه دلم گفت بگو می گویم
 

رباعی شمارهٔ ۷۶ از خاک جهان به زرق رستن نتوان


از خاک جهان به زرق رستن نتوان
بر رهگذر سیل نشستن نتوان
از مکر جهان حذر که از وی زادی
با مادر خود نکا بستن نتوان
 

رباعی شمارهٔ ۷۷ اکنون که وداع می کنی مسکین من


اکنون که وداع می کنی مسکین من
دل را به چه انواع دهم تسکین من
بر روی نهم روی که هنگام وداع
بر مه ریزم ز اشک خود پروین من
 

رباعی شمارهٔ ۷۸ خود نیست کسی دگر تبه کار چو من


خود نیست کسی دگر تبه کار چو من
جز جامۀ من کسی سیه کار چو من
یا رب تو اگر گناه می آمرزی
نبود به جهان گنه کار چو من
 

رباعی شمارهٔ ۷۹ ای روضه برون آی رسول ثقلین


ای روضه برون آی رسول ثقلین
ای ماه حجاز و آفتاب حرمین
پر زهر ببین خلعت زیبای حسن
پر خون بنگر کسوت زیبای حسین
 

رباعی شمارهٔ ۸۰ جانی است مرا و نیست اندر خور تو


جانی است مرا و نیست اندر خور تو
غایب ز بر من است و اندر بر تو
لطف تو هزار در به رویم بگشاد
دیگر نروم به هیچ باب از در تو
 

رباعی شمارهٔ ۸۱ ای قامت دلکش تو سرمایۀ سرو


ای قامت دلکش تو سرمایۀ سرو
سبز است لباس تو چو پیرایۀ سرو
مهتاب شبی چه خوش  بود بر لب جوی
تنها من و تو نشسته در سایۀ سرو
 

رباعی شمارهٔ ۸۲ ای روضه بگو ابوالبشر آدم کو


ای روضه بگو ابوالبشر آدم کو
وای باد که صاحب خاتم کو
ای روح بگو که عیسی مریم کو
اینها همه رفت خواجۀ عالم کو
 

رباعی شمارهٔ ۸۳ درد است و دوا هست طبیب من کو؟


درد است و دوا هست طبیب من کو؟
فریاد  رس حال عجیب من کو؟
جودت به تمام مردم شهر رسید
انعام چو عام شد نصیب من کو؟
 

رباعی شمارهٔ ۸۴ اکنون که نماند مایۀ حشمت و جاه


اکنون که نماند مایۀ حشمت و جاه
آمد اجل و گرفت ما را سر راه
کردیم دراز پای بر بستر مرگ
چون دست تصرف ز تعلق کوتاه
 

رباعی شمارهٔ ۸۵ چون خامۀ تو سیاه سازد جامه


چون خامۀ تو سیاه سازد جامه
عنبر بارد ز نوک او بر نامه
هم دست کند عطارد و پروین را
آنجا که بنان تو بگیرد خامه
 

رباعی شمارهٔ ۸۶ ای خواجه چه گویم چو نیی فرزانه


ای خواجه چه گویم چو نیی فرزانه
از شمع شکیبا نبود پروانه
عیب است خروس با زن اندر خانه
تا خود چه رسد به مردم بیگانه
 

رباعی شمارهٔ ۸۷ از چار بلا که دور باد از خانه


از چار بلا که دور باد از خانه
پرهیز کنند مردم فرزانه
از دیوار شکسته و گاو سترگ
از زال سلیطه و سگ دیوانه
 

رباعی شمارهٔ ۸۸ از نشو و سحاب شد زمین سبزه نمای


از نشو و سحاب شد زمین سبزه نمای
وز بوی عبیر شد هوا نافه گشای
از لالۀ زرد و سرخ بر پشتۀ کوه
عالم علم دو رنگ بر کرد به پای
 

رباعی شمارهٔ ۸۹ ای مرگ چه گویم که چه ها ساخته ای


ای مرگ چه گویم که چه ها ساخته ای
پرداخته ای هر آنچه پرداخته ای
بس تخت سلاطین که به هم برزده ای
بس تاج ملوک کز سر انداخته ای
 

رباعی شمارهٔ ۹۰ ای صبح ندانم که چه در یافته ای


ای صبح ندانم که چه در یافته ای
مشکین قصب از بهر که بشکافته ای
خورشید عفاک الله  از آن روز که گرم
بر تشنه لبان کربلا تافته ای
 

رباعی شمارهٔ ۹۱ نازکتر از آبی تو نه از آب و گلی


نازکتر از آبی تو نه از آب و گلی
از جان و دلی از آنکه در جان و دلی
گر کام دل من ندهی از لب خویش
بس خون دلم بریزی از من بحلی
 

رباعی شمارهٔ ۹۲ ای روشنی دیدۀ بینا چونی


ای روشنی دیدۀ بینا چونی
ای بلبل خوش لهجۀ گویا چونی
تن های همه فدای تنهایی تو
تا در لحد تنگ ، تو تنها چونی

رباعی شمارهٔ ۹۳ ای احمد دل خسته تو با ما چونی


ای احمد دل خسته تو با ما چونی
وای تازه گل خّرم رعنا چونی
ما بی تو چو پروانه ز بی پروایی
ای چشم و چراغ ما تو بی ما چونی
 

رباعی شمارهٔ ۹۴ ای جان اثری ز مظهر خاک بجوی


ای جان اثری ز مظهر خاک بجوی
ای گوهر پاک گوهر پاک بجوی
از سوک حسن مذاق ما پر زهر است
از نوش لبش مایۀ تریاک بجوی
 

رباعی شمارهٔ ۹۵ گر چه به تصور از خود آگاه شوی


گر چه به تصور از خود آگاه شوی
در هود به غلط مشو که گمراه شوی
در چاه غرور اگر بمانی دل را
هاروت صفت مقیّد چاه شوی