شمارهٔ ۱

                                             

می‌نویسم چنان زیبایی
که صخره‌ها سر راهت آب می‌شوند
تا با تو راهی دریا شوند
کرجی‌ها به صخره پناه می‌برند
تا پیشت بمانند و
به بستر دریا نیفتند
می‌نویسم چنان زیبایی
که تمامی آب‌ها دهانۀ دریا جمع می‌شوند
تا ورود تو را ببینند…
ای رود
انگشتت را به من بده
به ساحل شعرهای من قدم نه
نمی‌توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارم‌ تر شود
انگشتت را به من بده
بر پله‌های دفتر من قدم نه
می‌خواهم گل‌هایی در شعرم بروید
که کرک ملتهبش را زیر سر انگشتانم حس کنی

شمارهٔ ۲   

باران ببار !
ببار و خيابان ها را غرق كن
بر سر اين چهار راه
در انتظار نوحيم .
باران ببار و تنگ حوصلگی مكن
آب،اگر از سر نگذشته باشد
کشتی نوح نخواهد رسید
نوح خواهد آمد
و كبوترش را
بر ميدان ها و اداره های دفن شده در توفان
رها خواهد كرد
تا بر نُک بانک ها بنشيند
و از رستگاری
خبر آورد .
قدری شتاب كن باران !
ببين دلال های چوب
چگونه بر هر سويی می دوند و عرق می ريزند !
باران
ببار و خيابان ها را غرق كن
و فقط لامپ ها را نپوشان
كه چهرۀ نوح را ببينيم
ما از جماعت كشتی
فقط ابليس را می شناسيم

شمارهٔ ۳  

عکس می گیرم
از ضربات شعری
که بر من فرود آوردی
عکس می گیرم
از صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کرده ای
عکس می گیرم
…از صدای تو،
لبخندت،
شکستن آوازم
و نشان می دهم
به کسی که شعر مرا می خواند
و باریکه ئی از ابر
در حیرت لبخندش موج می زند
هی شاخه های بریده ام !
که در آفتاب زمستانی آه می کشید
حضور پر شکایت ما
درخشش شاخه هایی است
که در آسمان تابستانی برق می زند
و برای دیدن مان ناگزیر است باغبان
سر به جانب آسمان چرخاند

شمارهٔ ۴  

چندان به تماشایش برنشستیم
که بامدادی دیگر برآمد
و بهاری دیگر
از چشم اندازهای بی برگشت در رسید
ازعشق، تن جامه‌ای ساختیم روئینه
نبردی پرداختیم که حنظل انتظار
بر ما گوارا آمد
ای آفتاب که برنیامدنت
شب را جاودانه می‌سازد
بر من بتاب
پیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم

شمارهٔ ۵  

از من تنها تو مانده ای
پر باز می كنم
بالم بر آسمان غروب می سايد و شب می شود
تنها
در ظلمات جهان می گردم و
از بادها و شب پرگانم بيم نيست
از من
تنها تو مانده ای

شمارهٔ ۶  

بی تابانه در انتظار توام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان.
فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند.
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است.
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است.

شمارهٔ ۷  

تنهایی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان.
حلزون ها چقدر تنهایند
به جز آشیانۀ خود همراهی ندارند.
تنهایی ها عمیق اند،آشیانۀ کوچکم!
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

شمارهٔ ۸  

دور از تو
رودی کوچکم
قفل اسکله را می بوسم
توقع دریایی ندارم.
دور از تو
فوارۀ بی قرارم
پر پر می زنم
که از آسمانت هی
به خانۀ اولم برگردم

شمارهٔ ۹  

هدیه ام از تولد
گريه بود
خنديدن را تو به من آموختی
سنگ بوده ام
تو كوهم كردی
برف بوده ام
تو آبم كردی
آب می شدم
تو خانۀ دريا را نشانم دادی
می دانستم گريه چيست
خنديدن را
تو به من هديه كردی

 

شمارهٔ ۱۰  

بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی
بیدار می شوند
فریاد می زنند : بهار، بهار
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم!