شعر، رهایی است

شعر
رهایی است
نجات است و آزادی.
تردیدی است
که سرانجام
به یقین میگراید
و گلولهیی
که به انجامِ کار
شلیک
میشود.
آهی به رضای خاطر است
از سرِ آسودگی.
و قاطعیتِ چارپایه است
به هنگامی که سرانجام
از زیرِ پا
به کنار افتد
تا بارِ جسم
زیرِ فشارِ تمامیِ حجمِ خویش
درهم شکند،
اگر آزادیِ جان را
این
راهِ آخرین است.
□
مرا پرنده ایی بدین دیار هدایت نکرده بود:
من خود از این تیره خاک
رُسته بودم
چون پونۀ خودرویی
که بیدخالتِ جالیزبان
از رطوبتِ جوباره ایی.
اینچنین است که کسان
مرا از آن گونه مینگرند
که نان از دسترنجِ ایشان میخورم
و آنچه به گندِ نفسِ خویش آلوده میکنم
هوای کلبۀ ایشان است؛
حال آن که
چون ایشان بدین دیار فراز آمدند
آن
که چهره و دروازه بر ایشان گشود
من بودم!