ز عشق لاف تو ای پیر فوطه پوش خطاست
که عشق و فوطه و پیری به هم نیاید راست
تو را که هست دو عارض سپید و جامه‌ کبود
دلت سیاه و رخت زرد و اشک سرخ چراست
تو را به عشق همه راستگوی نشناسند
و گرچه بر تو اثرهای عاشقی پیداست
مگر که بشکنی از بهر عشق توبه و نذر
که نذر و توبه شکستن ز بهر عشق رواست
سخن ز رَحل مگوی و ز رَطل ‌گوی سخن
که عاشقی و به ‌دست تو رطل باده سزاست