آهوی دشت سرخ

آهوی دشت سرخ که شب را
تا گرگ و میش صبح دویده است،
اینک کنار چشمه،
سبکبار،
در انتظار یار...
_«شاهزاده خانم طناز!»
(گوید به طنز چشمه به آهو)
«هر چند از حکومت چنگیز
چشمت خراج می طلبد،
باز
بگریز از این دیار بلاخیز.»
آهو همه سکوت همه چشم
_«ای بی خبر زبازی تقدیر
تا کی نگاه می کنی آخر
بالای خود در آینۀ من؟
این جا دیار آتش و خون است:
این جا به کام مرگ،سیاوش،
این جا به چاه تیر، تهمتن_
تا هست پای پویه و پرهیز،
بگریز.»
آهو همه سکوت و همه چشم
_«صبح است و آفتاب دل افروز،
ای گنک خواب دیده!کجایی؟
در خلوت گراز چه می جویی؟
در خانۀ پلنگ چه پایی؟_
از بیم شیر تا نشوی سنگ،
بگریز بی درنگ.»
آهو همه سکوت و همه چشم
_«تا چند ای مسیح دروغین،
در برج عاج خویش گرفتار؟
تا کی صلای عشق و محبت،
تا کی حدیث ماندن و ایثار؟
بگریز از این کریوۀ وحشت،
بگریز از این کرانۀ خونبار .»
آهو همه سکوت و همه خشم
در آسمان صبح:
خورشید همچون تارک حلاج
بالای چوب دار؛
در صبح دشت،
در تپش نور:
آهو صبور،
شاد،
سبکبار
در انتظار یار...