بهای نان ۱
شبی مست رفتم اندر ویرانهای
ناگهان چشمم افتاد اندر خانهای
نرم نرمک پیش رفتم در کنار پنجره
تا که دیدم صحنهٔ دیوانهای
پیرمردی کور و فلج در گوشهای
مادری مات و پریشان همچنان پروانهای
پسرک از سوز سرما می زند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانهای
پس از آن سوگند خوردم مست نروم بر در خانهای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانهای
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۱ ق.ظ توسط سیل سرشک
|