غزل شمارهٔ ۲۴۲ تا زخوبی دل ز من بربودهای
تا زخوبی دل ز من بربودهای
کمترک بر جان من بخشودهای
تا مرا بر خویش عاشق کردهای
روی خوب خود به من ننمودهای
بر من مسکین نمیبخشی، مگر
نالههای زار من نشنودهای؟
از وفا و دوستی کم کردهای
در جفا و دشمنی افزودهای
کی خبر باشد تو را از حال من؟
من چنین در رنج و تو آسودهای
کاشکی دانستمی باری که تو
هیچ با من یک نفس خوش بودهای؟
تا در خود بر عراقی بستهای
صد در از محنت بر او بگشودهای
کاشکی دانستمی باری که تو
با عراقی یک نفس خوش بودهای؟
+ نوشته شده در جمعه دوم شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۴ ب.ظ توسط سیل سرشک
|