ژاله
شب همه شب به بزم باغ ، گلی
به صبا بوسه داد و کام گرفت
هوسی راند و باده ای پیمود
حاصل از عمر ِ بی دوام گرفت
دامن از دست داد و مست افتاد
تا شرابی ز جام ِ وصل چشید
بلبل ِ بی نوا ز حسرت و سوز
تا سحر ناله کرد و آه کشید
روی دامان ِ چاک ِ گل ، ژاله
یادگاری ز قصۀ دوش است
گل سرافکنده ، صبح می خندد
بلبل ِ دل شکسته خاموش است
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۱ ق.ظ توسط سیل سرشک
|