۵۰ - ای فلک ، نعمت به من ده بی حساب
ای فلک ، نعمت به من ده بیحساب
هر دعای بنده را کُن مستجاب
نوبتی ، رحمت به حال ِ بنده کُن
بنده را از نعمتت شرمنده کُن
صد هزاران دل کُنی ریش و پریش
یک نفر را کُن دعاگو بهر خویش!
لعنت و آهِ مرا بر جان مَخَر
چشم ، بر هم نِه و از من درگذر
کُن برای خویش ، کسب آبرو
بس نباشد بر تو نفرین و تفو؟
از چه هستی در پی آزار من؟
یک دو روزی خور غم و تیمار من
حُکم داری پرّ و بالم بشکنی
نه که از بُن ریشۀ من برکَنی
تو ندانی فرق سَر را با کلاه؟!
کیفرت افزون شد از حدّ گناه
یک تن از اعمال تو دل شاد نیست
کس ز زنجیر غمت آزاد نیست
ظلم خود ، کم کن به جان ِ مردمان
کز ستبری ، پاره گردد ریسمان
هر چه کردی پیش از این ، دیگر مکن
بیش ازین چشم خلایق تَر مکن
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۷ ساعت ۳ ب.ظ توسط سیل سرشک
|