غزل ۳۳۹ گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینۀ کام
کامم امروز برآمد به مراد دل خویش
چون میسر شدی ای دُر ز دریا برتر
چون به دست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش
افسر خاقان وان گاه سر خاک آلود
خیمۀ سلطان وان گاه فضای درویش
سعدی ار نوش وصال تو بیابد چه عجب
سالها خورده ز زنبور سخنهای تو نیش
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۷ ساعت ۴ ب.ظ توسط سیل سرشک
|