ما ندانیم که دلبستۀ اوییم، همه
مست و سرگشتۀ آن روی نکوییم، همه
فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما
در پی غمزۀ او بادیه پوییم، همه
ساکنان در میخانۀ عشقیم، مدام
از ازل، مست از آن طرفه سبوییم، همه
هر چه بوییم ز گلزار گلستان وی است
عطر یار است که بوییده و بوییم، همه
جز رخ یار، جمالی و جمیلی نبود
در غم اوست که در گفت و مگوییم، همه
خود ندانیم که سرگشته و حیران همگی
پی آنیم که خود روی به روییم، همه