من کیم؟
کیست آن گوهر شناس و گوهری
تا کند در نقد رندان داوری
قلب داند از زرِ کامل عیار
وز گیاهِ هرزه گلبرگ طری
من کیم؟شوریده رنگی منقطع
از همه دنیا و مافیها بری
پیش پای دوستان همچو خاک راه
در وجود خصم چون آتش جری
خاکسار درگه دریا دلان
وه چه دریایی،بدان پهناوری
گرچه دنیا پیش من چون کودکی است
کفش سیمین کودکی،کاکل زری
گرچه دانم زندگی افسانه ای است
کار آن را می نگیرم سرسری
زندگی سرچشمۀ خوشبختی است
کارگاه قدرت بالا پری
ای خوش آن راهی که از این کارگاه
توشه برگیرم برای طیّ راه
راه عشق ای دوست پرپیچ وخم است
هر که زین یک خوان گذشت او رستم است
جانم آمد بر لب،آن جانان کجاست؟
هم بلا،هم آرزوی جان کجاست؟
من که بی درد،ای طبیبان ، نیستم
درد پیدا کرده ام،درمان کجاست؟
باز طوطی یاد کرد از دوستان ای عزیزان راه هندستان کجاست
بیژنم،در بند و چاه دشمنان
دوستان،آن رستم دستان کجاست؟
من نیم فرهاد سان شیرین پرست
من نه آن خواهم که گویم آن کجاست؟
بیستون ها می کَنم در عشق خویش
گر بدانم خسرو خوبان کجاست؟
آدمی زآن رانده و زین مانده ام
ای خدا،آن روضۀ رضوان کجاست؟
من همان اسکندر سرگشته ام
خضر ره کو،چشمۀ حیوان کجاست؟
باز اگر جانان دهد جامی به جان
جان دهم،تا زنده گردم جاودان
ساقیا ز آن تلخ وش صافی بیار
نیکی و پرسش؟خمارم من خمار
دوش درهای گلستان باز بود
باز مرغ دل بلند آواز بود
داشت با شوری،نوایی در رهی
کان نه راه شور و نه شهناز بود
من همان پیرم که زآن سوی هزار
صورتم بر دار معنی راز بود
من همان رندم که ششصد سال پیش
روح شیدایم سخن پرداز بود
از گسلتانِ معانیّ و صوَر
ای بسا درها به رویم باز بود
گرچه فرزند خراسانم ،ولی
جلوه گاهم خطّۀ شیراز بود
من همان شوریده رندم،کز ازل
ساز من از سوز جانان ساز بود
برتر از عرش نیاز«کنت کنز»
قرنها روحم سبک پرواز بود
همچو برق آن زندگی بر من گذشت
زندگی افسانه بود و راز بود
من همان رندم،همان شوریده ام
من همان درویش دنیا دیده ام
آمدم تا خویش را پیدا کنم
دوستان را واله وشیدا کنم
مرغک صحرایی ام،صحرا کجاست؟
ماهی بر خشکی ام،دریا کجاست؟
دوش مستم کرد لحن مرغکان
من هم آنجايي شدم آنجا كجاست؟
داروي ديوانگي در جام بود
خوردم و مجنون شدم،ليلا كجاست؟
من دگر ادراك را گم كرده ام
آن گُلِ محسوس نا پيدا كجاست؟
آخر آن سرچشمۀ ناگفتني
آن مصفا گلشن خضرا كجاست؟
زين حباب «سادۀ بسيار نقش»
گر روي صد آسمان بالا كجاست؟
روح من آنجاست،و آنجا مي زند
كوسِ من هم وامقم،عذرا كجاست؟
رهنورد چشمه هاي روشنم
همره و همروح من حربا كجاست؟
مي روم بي توشه و بي زاد وبرگ
جويبار آسا سوي درياي مرگ
تا كه آن گمگشته را پيدا كنم
يا كه جا در كام آن دريا كنم