مردي كه در اين گوشه به خاك است تنش
دق كرد و جوانمرگ شد از دست زنش
اي رهگذر آهسته،كه خونين دل او
لرزد به تنش هنوز و تن در كفنش

زن گرچه كنون رخت عزايش به بر است
امّا به دل از عروس هم شادتر است
خوش رقصد و شنگد و در اين سترِ سياه
«بشتاب كه آزاد شدم!» مستتر است

مردِ تو چرا جوان شتابد در خاك؟
از ننگ تو تا نجات يابد در خاك
دست از سر مردِ مُرده يردار، اي زن
بگذار كه آسوده بخوابد در خاك!