اي وطن
هيچ شب شمعي نمي سوزد چو من ،پروانه اي هم
نيست بي سامان تر از من عاقلي ، ديوانه اي هم
باز هم مست از ميِ پيرِ مغانم، گرچه ديدم
در جهان هر نو خراباتي ، كهن ميخانه اي هم
اي وطن آباد ماني ، سربلند ،آزاد ماني
گرچه بهر من نداري ، كلبه اي ، كاشانه اي هم
گرچه بس بيگانه امروزت نمايد خويش و خواهان
بيشِ من خويشي ندارد دوستت ، بيگانه اي هم
عمر و جان كردم نثارت ،عاشقم ديوانه وارت
عاشقي ديوانه چون من نيستت ، فرزانه اي هم
عشق و ايمانم به ايران ، در دو گيتي هم نگنجد
نيست رطلي در انيران سنجد، اين پيمانه اي هم
جغدها هر شب نشانم مي دهند«امّيد !» و گويند
گنجِ معني بين ، ندارد گوشۀ ويرانه اي هم!
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۱۲ ب.ظ توسط سیل سرشک
|