ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم
تقديم به دكتر جليل دوستخواه اصفهاني
و ديگر آزاده مردم ايراني
ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
ترا ، اي كهن بوم و بر دوست دارم
ترا ، اي كهن پيرِ جاويدْ برنا
ترا دوست دارم ، اگر دوست دارم
ترا ، اي گرانمايه ، ديرينه ايران
ترا اي گرامي گهر دوست دارم
ترا ، اي كهن زادْبومِ بزرگان
بزرگ آفرين نامور دوست دارم
هنر وار انديشه ات رخشد و من
هم انديشه ات ، هم هنر دوست دارم
اگر قولِ افسانه ، يا متنِ تاريخ
و گر نقد و نقلِ سِيَر دوست دارم
اگر خامه تيشه است و خط نقَر در سنگ
بر اوراقِ كوه و كمر دوست دارم
و گر ضبطِ دفتر ز مشكين مركّب
نئين خامه ،يا كلكِ پَر دوست دارم
گمانهاي تو چون يقين مي ستايم
عَيانهاي تو چون خبر دوست دارم
هم اُرمَزد و هم ايزدانت پرستم
هم آن فرّه و فَرْوهَر دوست دارم
به جان پاك پيغمبرِ باستانت
كه پيري است روشنگر دوست دارم
گرانمايه زردشت را من فزون تر
ز هر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند
من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيكش بهين رهنماي جهان است
مفيدي چنين مختصر دوست دارم
ابر مرد ايرانئي راهبر بود
من ايرانيِ راهبر دوست دارم
نه كُشت و نه دستور كُشتن به كس داد
از اينروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستين پير را، گرچه رفته است
از افسانه آن سوي تر ، دوست دارم
هم آن پورِ بيدار دل بامدادت
نشابوريِ هور فر دوست دارم
فري مزدك ، آن هوشِ جاويد اعصار
كه ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دليرانه جان باخت در جنگ بيداد
من آن شير دلْ دادگر دوست دارم
جهانگير و دادآفرين فكرتي داشت
فزون ترْش زين رهگذر دوست دارم
ستايش كنان مانيِ ارجمندت
چو نقّاش و پيغام وَر دوست دارم
هم آن نقش پردازِ ارواحِ برتر
هم ارژنگِ آن نقشگر دوست دارم
همه كشتزارانَت ، از ديم و فاراب
همه دشت و در ،جوي و جر دوست دارم
كويرت چو دريا و كوهت چو جنگل
همه بوم و بر ،خشك و تر دوست دارم
شهيدانِ جانباز و فرزانه ات را
كه بودند فخرِ بشر دوست دارم
به لطفِ نسيمِ سحر روحشان را
چنانچون زآهن جگر دوست دارم
هم افكار پرشورشان را ، كه اعصار
از آن گشته زير و زبر دوست دارم
هم آثارشان را ،چه پند و چه پيغام
وگر چند ،سطري خبر دوست دارم
من آن جاودانيادْ مردان ، كه بودند
به هر قرن چندين نفر دوست دارم
همه شاعرانِ تو ، و آثارشان را
به پاكيّ نسيمِ سحر دوست دارم
ز فردوسي ، آن كاخ افسانه كافراخت
در آفاقِ فخر و ظفر دوست دارم
ز خيّام ،خشم و خروشي كه جاويد
كند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطّار ، آن سوز و سوداي پر درد
كه انگيزد از جان شرر دوست دارم
وزآن شيفته يْ شمس ، شور و شراري
كه جان را كند شعله ور دوست دارم
ز سعدي و از حافظ و از نظامي
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت وگرگان و مازندرانت
كه شان همچو بحرِ خزر دوست دارم
خوشا حوزۀ شربِ كارون و اهواز
كه شيرين ترش از شكر دوست دارم
فري آذر آبادگانِ بزرگت
من آن پيشگام خطر دوست دارم
صفاهانِ نصفِ جهانِ تو را من
فزون تر ز نصفِ دگر دوست دارم
خوشا خطّۀ نُخبه زاي خراسان
زجان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهي شهرِ شيرازِ جنّت طرازت
من آن مهدِ ذوق و هنر دوست دارم
بر و بومِ كُرد و بلوچ ترا چون
درختِ نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرفِ كرمان و مرز جنوبت
كه شان خشك و تر،بحر و بر دوست دارم
من افغانِ هم ريشه مان را كه باغي است
به چنگِ بَتر از تَتَر دوست دارم
كهن سغد وخوارزم را ، با كويرش
كه شان باخت دوده يْ قجر دوست دارم
عراق و خليجِ ترا ، چون وَراَز رود
كه ديوار چين راست در دوست دارم
هم ارّان و قفقازِ ديرينه مان را
چو پوري سراي پدر دوست دارم
چو ديروزِ افسانه ،فرداي رؤيات
به جان اين يك و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را ، كه خوش تر ز طفلان
برويانَدَم بال و پر دوست دارم
هم آفاقِ رؤيايي ات را ؛ كه جاويد
در آفاقِ رؤيا سفر دوست دارم
چو رؤيا و افسانه ،ديروز و فردات
به جاي خود اين هر دو سر دوست دارم
وليكن از اين هر دو ،اي زنده ،اي نقد
من امروزِ تو بيشتر دوست دارم
تو در اوج بودي ، به معنا و صورت
من آن اوجِ قدر و خطر دوست دارم
دگر باره بر شو به اوجِ معاني
كه ت اين تازه رنگ و صُوَر دوست دارم
نه شرقي ، نه غربي ، نه تازي شدن را
براي تو ، اي بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهان است ،پيروز باشي
برومند و بيدار و بهروز باشي