عمري همين نه حسرتِ آبم گلو گرفت
بغضِ فريب هم به سرابم گلو گرفت

بيداريم قلمروِ كابوس بس نبود
كاين بختكِ خيال به خوابم گلو گرفت؟

اميدِ اين جهان نه و ايمانِ آن جهان
ز آن پيري از اوانِ شبابم گلو گرفت

هم هيچِ عمرِ شبنمِ آدم دلم فشرد
هم بغضِ پوچِ عمرِ حبابم گلو گرفت

وحشت هزارپا شد و در گوشِ جان خزيد
غم با هزار دستِ عذابم گلو گرفت

ديو عطش به باديه ها راندم و دوانْد
چون گردباد و خشكِ سرابم گلو گرفت

عمري به شوقِ آنكه به ذوق آورد مرا
خيري نديده ، شرّ شرابم گلو گرفت

نان در گلو گرفته مداوا كند به آب
من چون كنم، كه جرعۀ آبم گلو گرفت؟!

گيرد گنه گلوي كسان ، تا دهد عذاب
يارب تو بين خطا ، كه ثوابم گلو گرفت