چه ميوه ها كه از زلف تو
بر زمين مي ريزد و تبخير مي شود
مرگ در سياق اين شب
گمراه از تو
چه نيت دارد
كه ميوه ها را بر زلف تو
تبخير مي كند
مرگ نمي داند
من مي دانم
اين فصل بهار است
كه شب گمراه از تو
در آن خانه دارد
چه مژده دارم از تو
كه مي توان تو را پوشيد
كه مي توان تو را نوشيد
جاي تو كنار پنجره بود
كه در باد گم شد.