غزل ۲۵۱ اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند
اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند
که جور قاعده باشد که بر غلام کنند
هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد
ز دست دوست نشاید که انتقام کنند
به تیغ اگر بزنی بیدریغ و برگردی
چو روی باز کنی بازت احترام کنند
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند
چو مرغ خانه به سنگم بزن که بازآیم
نه وحشیم که مرا پای بند دام کنند
یکی به گوشۀ چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه گه نظر به عام کنند
که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر
حلال نیست که بر دوستان حرام کنند
ز من بپرس که فتوی دهم به مذهب عشق
نظر به روی تو شاید که بردوام کنند
دهان غنچه بدرد نسیم باد صبا
لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند
غریب مشرق و مغرب به آشنایی تو
غریب نیست که در شهر ما مُقام کنند
من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است
که روی در غرض و پشت برملام کنند
به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی
که دوستی نبود هر چه ناتمام کنند
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۵ ب.ظ توسط سیل سرشک
|